اول بگم که این پادکست با حمایت نورنگار توسط دیج ایمیج با گویندگی امیر یاری تهیه شده است.
متن پادکست:
میدونیم که چند روز بیشتر به چهارم ژوئن نمونده. به تقویم فارسی، ما تقریبا اوایل خرداد ماه هستیم و آخرهای ماه می هستیم. چند روز دیگه، چهارم ژوئن که برابر 14 خرداد ماه تو تقویم ایرانی میشه برای چینیها یک روز فراموش شده ست. این روزی هست که دولت چین دوست داره اگر میشد با چاقو از تو تقویم درش بیاره. هیچکس توی چین حق نداره درباره چهارم ژوئن حرف بزنه یا دربارهش بنویسه. چین داره سعی میکنه این روز رو از خاطره مردم خودش و از همه مهمتر از خاطره و تقویم جهانی پاک کنه. همه فکر میکنن چین امروز یک کشور آزاد هست. البته تا حدودی هم همینطوره. شما اگر بخواین میتونین همین فردا به راحتی به چین سفر کنین و به هر جایی میخواین برین.
اما اگر برین توی یک کتابخونه و درباره روز 4 ژوئن حرف بزنین و بگین دارین روی این موضوح تحقیق میکنین، احتمالا کمتر از یه ساعت بعد یا تو فرودگاه هستید، یا توی بازداشتگاه. البته بهتره وقتتون رو هم تلف نکنین برای پنهان کاری. چون هیچ کتابخونهای نمیتونه آرشیوی از هیچ کتاب یا نشریهای که مرتبط با روز 4 ژوئن باشه رو نگه داره. تقریبا هیچ کسی توی چین این روز رو یادش نیست. من شکی ندارم که اگر امروز از رییس جمهور چین بپرسین 4 ژوئن چه روزیه، با تعجب نگاهتون میکنه و میگه: چی؟ 4 ژوئن؟ شیب؟ بام؟! ما اصلا چنین روزی نداریم! روزهای ماه ژوئن توی چین اینجورین: یک ژوئن، دو ژوئن، سه ژوئن، پنج ژوئن، شش ژوئن و بعد یک چشمکی بهتون میزنه که یعنی ببین، ما پول داریم. پس همینه که هست.
چین همیشه هم اینطور پولدار و قدرتمند نبوده. یعنی اصولا چند سالی هست که این کشور بزرگ آسیایی، خودش رو از منجلاب اقتصادی بالا کشیده و آرام آرام وضعش خوب شده. تا همین چند سال پیش، این کشور هم به عنوان یکی از کشورهای تحت تاثیر سیاستهای احمقانه کمونیستی، داشت تو بدبختی دست و پا میزد. خیلی دور نیستها. حدود 30 سال پیش، این کشور وضعش خیلی داغون بود. هنوز از زیر نام شوروی بیرون نیومده بود و مثل همه کشورهای تحت تاثیر شوروی کمونیست، مثل کره شمالی و آلمان شرقی و کوبا و لهستان و باقی کشورهای بلوک شرق، داشت به فنا میرفت.
وضع اقتصادی این کشور داشت روز به روز بدتر و بدتر میشد. هر روز از یک جای کشور صدای اعتراض یک گروه از مردم بلند میشد. مردم نون نداشتن بخورن و دولت چین کاملا فهمیده بود که انقلاب بیخ گوششون هست. برای همین یک سری از رهبران حزب حاکم واقعا تصمیم گرفته بودن که تغییر کنن. نه فقط بخوان مردم رو گول بزنن. نه بخوان فقط وقت بخرن. میخواستن واقعا تغییر کنن. بحث سر تغییرات واقعی اقتصادی بود. سر اینکه لازم نیست با همه دنیا سر جنگ داشته باشن و راه درستش اینه که درهای باز اقتصادی ایجاد کنن. اینکه به کشورهای دیگه بگن ما با کسی دعوا نداریم و اجازه بدن سرمایهگذاریهای اقتصادی خارجی توی کشورشون انجام بشه و بتونن آروم آروم با همکاری بقیه دنیا، خودشون رو از زیر کثافت بیرون بکشن. اما تغییرات اقتصادی، تنهایی نمیشد. همین چیزی که امروز چین میخواد دربارهش “حرف نزنه”، تا اواسط دهه هشتاد، به صراحت و روشنی دربارهش بحث میشد. همه موضوع سر این بود که حالا که واقعا چینیها تصمیم گرفتن از نظر اقتصادی خودشون رو تغییر بدن، باید از نظر سیاسی هم تغییر کنن. باید صلحطلب بشن. باید کلکل کردن با کشورهای غربی رو بذارن کنار و فضای باز سیاسی ایجاد کنن. باید بذارن مردم حرف بزنن. سانسور رو تموم کنن و از این داستانها.
اون روزها تو شوروی هم اتفاقهای اینچنینی افتاده بود. مردم هم سرخوش و شاد که ما هم مثل شوروی باید درهای باز سیاسی ایجاد کنیم، ریخته بودن تو پکن. هر روز از سرتاسر چین، مردم دسته دسته میومدن به پکن برای تظاهرات. اول تظاهرات درباره تورم و فساد و نون شبشون بود، بعد کم کم گفتن اصلا همین حزب کمونیست بوده که ما رو بدبخت کرده، اینها باید از سر قدرت برن کنار. کمکم اعتراضات شدید شد. طوری که حزب کمونیست، بین خودشون هم دو دستگی شد. یه سری میگفتن خوب مردم راست میگن و باید بهشون آزادی بدیم، یه سری هم هنوز همون تفکرات شوروی تو ذهنشون بود که اینا اگر بهشون رو بدین میان سوارمون میشن. پس باید تو دهنشون بزنیم. این بود که زدن تو دهنشون.
اما داستان رو سیاسی نکنیم. اگر میخواین درباره سیاست و سیاسیون بیشتر بدونین، پادکستهای خوبی در این رابطه هست. پادکست “به تدریج” یکی از همین پادکستهاست که امیدوارم شما هم مثل من ازش لذت ببرین. بریم ببینیم این داستان کجاش به عکاسی ربط پیدا میکنه.
توی چین میدانی به نام تیانآنمن وجود داره که به میدان صلح جهانی شهرت داره. یه چیزی تو مایههای میدان نقش جهان اصفهان، این میدان هم بسیار وسیع هست و نمادهای زیادی در اطراف آن وجود دارد. اما تو دنیا، وقتی میگی میدان تیانآنمن، کسی به یاد نمادهای اون نمیافته. در دنیا، خصوصا در بین عکاسان، میدان تیانآنمن را با نام یک عکس میشناسن . عکسی که به چهارم ژوئن ربط داره، اما برخلاف اشتباهی که خیلیها میکنن، اصلا در روز 4 ژوئن گرفته نشده. من درباره این عکس میخوام حرف بزنم. عکس بسیار مهمی که بعدها به نام عکس مرد تانکی مشهور شد. یکی از تاثیرگذارترین عکسهای تاریخ.
تو روزهای منتهی به 4 ژوئن، میدان تیانآنمن محل تجمع معترضان چینی بود. یه جورایی محل قرار و تجمع مردم. این وسط دانشجوها از همه بیشتر و موثرتر بودن. تو همون روزها، گورواچف آخرین رییس جمهوری شوروی هم توی چین بود و به خاطر حضور اون، هم کلی خبرنگار و عکاس توی پکن بودن و هم مردم دلشون گرم بود که به خاطر حضور گورواچف، دولت ممکنه رودروایسی کنه و بهشون گوش بده و باهاشون کنار بیاد. روزهای منتهی به 4 ژوئن، اعتراضات بالا گرفت و کمکم رسید به تحصن در میدان تیانآنمن.
روز چهارم ژوئن، دولت چین تصمیمش رو گرفت . اینکه یکبار و برای همیشه، صدای اعتراضات رو خفه کنه. از اینجای ماجرا به بعد، میخوایم درباره یک فاجعه حرف بزنیم. زمانی که حزب کمونیست چین، چند صد سرباز ارتش رو یا تیربار و مسلسل و تانک فرستاد به تینآنمن. فرستاد اونجا تا کار رو یکسره کنه. اونها روی مردم خودشون آتش گشودند. و نتیجه شد یک فاجعه انسانی. یک کشتار وحشتناک. چیزی که خودشون بعدها بهش اعتراف کردن، اینه که حدود 200 نفر معترض خرابکار در درگیری میدان تیانآنمن کشته شدند، اما چیزی که باقی دنیا دیدند و بعدها در اسناد سرویسهای اطلاعاتی بریتانیا هم منتشر شد این بود: 10 هزار نفر در میدان تیانآنمن کشته شدند. 10 هزار نفر کشته.
صحبت از چند تیراندازی پراکنده نبود. حزب کمونیست چین، همراه با سربازها، تانک فرستاد به میدان صلح جهانی، تا مردم خودش رو توی اون میدون سلاخی کنه. خیلی از عکاسانی که تو اون حوالی یا توی هتل روبروی تیانآنمن بودن، حتی فرصت نکردن که از این اتفاقها عکاسی کنن، یا عکسهاشون رو ازشون گرفتن. چیزی که اونها دیدند، این بود که تانکها دارن وارد میدان میشن و تیربارهاشون رو به مردم هست. هر کسی از هر جایی میتونست فرار میکرد. اما خیلیها نتونستن فرار کنن و جنازههای تکه تکه شده روی هم میافتاد. تصاویری معدودی که از کشتار 4 ژوئن باقی مونده اونقدر شرمآور و دلخراشه که شاید بهتر همون باشه که 1.5 میلیارد نفر چینی، همزمان، اون روز رو فراموش کنن. اما خوب، باقی دنیا، اون رو فراموش نمیکنن.
فردای اون روز، میدان خالی از جنازهها بود. شبونه جنازهها رو برده بودند و میدون رو خالی کرده بودن. همه توی بهت فرو رفته بودند. انگار هنوز کسی باور نداشت چی شده. به خبرنگارهای خارجی گفته شده بود هر چه زودتر پکن رو ترک کنن. همه جا ایست بازرسی بود. توی ساختمانهای منتهی به میدان تیانآنمن مامور گذاشته بودند که هر نوع تجمع یا رفت و آمد مشکوکی رو زیر نظر بگیرن. شهر در سکوت فرو رفته بود. فراموشی 4 ژوئن از همون روز شروع شده بود.
چهار عکاسی مختلف در اون روز در هتل بیجینگ بودند. این هتل معروفی بود، اما از اونجایی که غذای بدی داشت، خیلیها رفته بودن به یه هتل دیگه تو همون نزدیکی که توش همبرگر و غذاهای اروپایی هم سرو میشد. فقط چند تا عکاس اونجا بودن که مامورای دولتی، اونها رو هم بهشون گفته بودن سریع بار و بندیل خودشون رو جمع کنن و از اونجا برن. پنجرههای این هتل رو به میدان بود. صبح روز پنجم ژوئن، وقتی عکاسا داشتند وسایلشون رو جمع میکردن، یه دفعه متوجه عبور تانکها از خیابون منتهی به میدون شدند. ردیفی از تانکها داشتن رو به میدان حرکت میکردن که یه دفعه یه مردی که لباس سفیدی به تن داشت و دو تا کیسه نایلون هم دستش بود رفت وسط خیابون جلوی تانکها. هیچ کس نمیدونست اون اونجا چی میخواد. انگار مثلا داشت از خیابون رد میشد، یه دفعه میزنه به سرش که بره وایسه جلوی تانکها. آروم آروم رفت وسط خیابون و ایستاد جلوی ردیف تانکها. با همون کیسههایی که توی دستش داشت. تانک جلویی یه دفعه متوقف شد. پشتیهاش هم همینطور. تانکها یکی یکی وایستادن. مرد بیهیچ حرکتی فقط داشت نگاهشون میکرد. اصلا معلوم نبود معترضه، یا عابره یا یکی از اقوام کشتههای روز قبله که اومده دنبال جنازه میگرده. هیچی معلوم نبود. فقط وایستاده بود، چشم تو چشم سرباز راننده تانک دوخته بود. یه جورایی انگار زمان متوقف شده بود.
تو اون لحظه، چند عکاس توی اون هتل بودند. معروفترینشون هم Stuart Franklin بود که برای مجله تایم و آژانس عکاسی مگنوم کار میکرد. استوارت دوید دوربینش رو از تو کیف درآورد، یک فیلم خام انداخت توش و دوباره برگشت توی بالکن اتاقش. دوربین رو گرفت طرف این شخص و تانکها. نمیدونست چی میشه. فکر میکرد شاید الان تانک از روی اون یارو رد بشه. سرباز راننده تانک، سر تانک رو چرخوندن به یه طرف دیگه که از کنار این مرد رد بشه. مرد دوباره رفت اونطرف و جلوش وایستاد. استوارت فوکوس کرد و چند تا عکس گرفت. تو همون لحظه، مرد کیسهها رو گذاشت زمین و از تانک بالا رفت. رفت روی اتاقک تانک و شروع کرد به فریاد زدن. هیچکس هیچی نمیگفت. همه خشکشون زده بود. در انتهای خیابون، هنوز بقایای کشتار روز پیش دیده میشد. بعد ناگهان چند نفر به طرف تانکها دویدند و این مرد رو از روی تانک کشیدن پایین و با خودشون بردن. و زمان دوباره به جریان افتاد.
استوارت وقتی برگشت هنوز نمیدونست چه عکسی رو ثبت کرده. ذهنش روی مردی که جلوی تانکها ایستاد قفل شده بود و فکر میکرد چه بلایی ممکنه سرش اومده باشه؟ دوربین توی دستش میلرزید. از توی راهرو، سر و صدا میاومد. در رو آروم باز کرد و دید تو اتاق بغلی، مامورا ریختن تو اتاق یکی دیگه از عکاسا. درجا فهمید داستان چیه. مامورای دولتی احتمالا از تو خیابون دیده بودن که چند تا عکاس، دارن از تو اتاقهاشون از این اتفاق عکس میگیرن. ریخته بودن تو هتل و وسایل عکاسا رو میگشتن. بعد فیلمهاشون رو از توی کیف یا از تو دوربینها میکشیدن بیرون و با صدای بلند، به چینی فریاد میزدن. بعد عکاسا رو هم میکشیدن و کشون شکون میآوردنشون و با خشونت پرتشون میکردن بیرون از اتاق هتل. استوارت گیج شده بود. سریع فیلم دوربینش رو جمع کرد و کاست فیلم رو کشید بیرون. یه ظرف چای خشک روی میز بود که اتفاقا از خود پکن خریده بود. نگاتیو رو فرو کرد زیر چای خشک و درش رو بست . و بعد یه دفعه در اتاقش با لگد باز شد و چند تا مامور دویدند طرفش.
اول پادکست، درباره برند لایکا گفتم. درباره اینکه امروز، نام این برند توی چین، جزو کلماتی هست که هیچکس نباید اون رو بنویسه. چون سانسور میشه. برند آلمانی لایکا، نام بسیار بزرگیه و یه جورایی اعتبارش در حد اعتبار نام عکاسی در سرتاسر دنیاست. حدود یک ماه پیش، دفتر نمایندگی برزیل لایکا، یک ویدئوی تبلیغاتی منتشر کرد که فضای اون در سال 1989 میگذره. توی این ویدئو، عکاسی رو میبینیم که داره از لای پرده یک اتاق هتل رو به بیرون عکاسی میکنه و ماموران چینی میریزن توی اتاق، میکشنش بیرون و تفتیش بدنیش میکنن. و وقتی دوباره بر میگرده توی اتاقش میبینه همه چیز نابود شده. دوربینش رو شکستند، فیلمهاش رو تکه تکه کردن… انتهای فیلم تصویر تاریک میشه و لوگوی دایرهای و قرمز رنگ Leica رو میبینیم. جالبه که حتی تصویر مرد تانکی رو توی فیلم نداریم و تنها چیزی که میتونه این فیلم رو به اون اتفاق وصل کنه، عکاسی و عبارت 1989 هست.
امروز بعد از گذشت سیسال، ترکیب دو مفهوم عکاسی و 1989 اونقدر گویا هست که بفهمیم درباره چی داریم حرف میزنیم. لازم نیست تانکها رو نشون بده، یا مرد تانکی رو ببینیم. همین دو تا مفهوم کافیه. عکاسی، 1989. برای همین هم این ویدئو، بلافاصله از روی یوتیوب حذف شد. البته من خودم، همون ساعات اولی که این خبر منتشر شد، رفتم اون رو از روی یکی از سایتهایی که منتشر کرده بود، دانلود کردم و گذاشتم کنار. اونموقع نمیدونستم میخوام این پادکست رو درست کنم. فقط چون لایکا رو دوست دارم، این ویدئو رو گرفتم برای خودم. اما به فاصله یکی دو روز تمامی سایتهایی که منتشرش کرده بودن، حذفش کردن.
برای همین هم احتمالا الان اگر روی اینترنت دنبالش بگردین، به سختی بتونین اون رو پیدا کنین. خود لایکا بلافاصله اومد، ارتباطش با نمایندگی برزیل و این ویدئو رو انکار کرد. یعنی از بیخ زد زیر همه چیز. گفت اصلا بدون اجازه ما این رو منتشر کردن و ما اصلا خبر نداشتیم. البته این برخورد اصلا هم دور از انتظار نبود. چین، بزرگترین بازار برند لایکا در جهان هست. یعنی دوربینهای لایکا، توی چین، بیشتر از کشور خودش یعنی آلمان فروش داره. جالبه یکی دو روز بعدش هم اومد گفت اصلا ما شاکی هستیم خودمون. چون یک شرکت تبلیغاتی برداشته یه ویدئو ساخته و تهش لوگوی ما رو گذاشته، در حالی که اصلا ما روحمون هم خبر نداشته از این ویدئو! وبسایتهای مختلف هم همگی این ویدئو رو از سرورهاشون پاک کردن. بالاخره همه میدونن هکرهای چینی چه بلایی میتونن سر وبسایتهاشون بیارن.
میدونین، ممکنه فکر کنید این انکار کردن لایکا چقدر شرمآور هست. براساس آمار، اغلب شنوندههای این پادکست افراد بین 25 تا 35 سال هستند. آدمها وقتی جوانتر هستند، درباره مسائل دنیا خیلی سیاه و سفید نگاه میکنن. دولتها یا خوبن، یا بد. حکومتها یا ظالمند یا مظلوم. شرکتها یا محبوبند یا دزد. اما واقعیت اینه که هیچ خطی این وسط وجود نداره. ما نمیتونیم یه مرز بذاریم و بگیم هر کی از این مرز رد شد، خوبه و هر کی اونور مرز بود بده. همه حکومتها، برای حفظ قدرت خودشون، کثیفکاری زیاد دارن. همه شرکتها هم همینطورن. اونها هم یه جامعه کوچکترند. مدیران شرکتهای بزرگ هم، مثل سیاستمدارا، کثیفکاری زیاد دارن. دور زدن قانون و فرارهای مالیاتی و بهرهکشی اقتصادی و از این حرفها. احتمالا ما فکر میکنیم لایکا باید پشت حقیقت میایستاد و میگفت، بعله، شما، حزب کثیف کونیست چین، شماها قاتلین. ما دروغ نگفتیم.
مامورهای شما اون روز ریختند توی هتلهای خبرنگارها و دوربینهاشون رو شکستند و فیلمهاشون رو گرفتند. نذاشتن اخبار درز پیدا کنه. اما نمیگن. چون لایکا برندی هست که هزاران نفر در سرتاسر دنیا دارن براش کار میکنن. از مهندسی که شبها داره توی لابراتوارهای تحقیقاتی لایکا، روی حسگرهای جدید این شرکت کار میکنه تا اون راننده خدماتی که داره کامیونهای حمل دوربینها رو تا فرودگاه میرونه، تا اون نویسندهای که داره روی وبسایت لایکا کار میکنه، همه اینها دارن روی حقوق آخر ماهشون حساب میکنن تا زندگیشون رو تامین کنن. اینجوری که نگاه کنیم، احتمالا نتیجه میگیریم که روشنگری کار لایکا نیست. روشنگری معمولا کار رسانههاست، کار روشنفکرهاست، کار نویسندهها و پادکسترها و روزنامهنگارهاست.
همین عکس مردی که روبروی تانکها ایستاده، یکی از 100 عکس تاثیرگذار تاریخ هست. روز پنجم ژوئن، چهار عکاس که این بخت را داشتند که از مرد تانکی عکس بگیرند و فیلمهای نگاتیوشان را به بیرون از خاک چین برسونند، با این عکسها معروفترین عکاسان زمان خودشون شدند و صد البته سالهای سال، این بزرگترین کشتار معترضین رو فراموش نکردند. اما حالا چی؟ کی اون عکس رو به یاد داره؟ اصلا برای چی باید اون رو به یاد نگه داریم؟ برای اینکه کمونیستها نتونن بار دیگر چنین سرکوبی انجام بدن؟ این موضوع چقدر به ما ربط داره؟ چرا باید وقت خودمون رو برای اونها بذاریم؟ اینها سوالایی هستند که شاید من جون خودم رو براش به خطر نندازم، اما عکاسان بزرگی توی دنیا هستند که از من شجاعترند. اونها نمیذارن حقیقت فراموش بشه.
توی خود چین، دستگاه سانسور، یه جوری داره این تاریخ و این عکس رو از هر جایی حذف میکنه که آدم تنش میلرزه که وقتی یک حکومت بتونه به ابزارهای سانسور پیشرفته دست پیدا کنه، چه شکلی میتونه تاریخ رو عوض کنه. توی خود چین، هر گونه اشارهای به این تاریخ و این اتفاق، کلا ممنوعه. هیچ کس نمیدونه مرد تانکی کی بود. هیچ کس حتی نمیدونه کجاست یا اینکه اصلا کشته شده یا نه؟ تو این سالها، هیچ سربازی پیدا نشد که بگه توی یکی از اون تانکها بوده که روبروی مرد تانکی ایستادند. هیچ کس هم نگفت، از مرد تانکی خبری داره. همه این آدمها، تانکها، روزها، پوووف. تموم. غیب شدند!
در هفتههای منتهی به 4 ژوئن، حتی کلماتی مثل “آن سال”، “آن روز” یا “سوگ و اندوه و غم و غصه” هم در اینترنت چین سانسور میشن. جالبه توی بایدو باکه، ویکی پدیای ملی چین، اصلا سالی به نام سال 1989 وجود نداره. ژوئن ششمین ماه سال میلادی هست. شاید براتون مسخره باشه، اما قیمت کالاها توی چین، نباید 64 یا 89 ین باشن، وگرنه پرداخت آنلاین انجام نمیشه و بلافاصله مامورهای دولتی میان سراغتون ببینن چرا قیمت جنسهاتون 64 ین هست یا اشاره به سال 89 داره!
دولت هم هر کی تو این زمینه، قبلا فعالیتی کرده رو، چند هفته مونده به 35 ماه می، میگیره و میبره تو بازداشت، تا چند روز بعد از 4 ژوئن، آزادشون میکنه. اگر، اگر، به احتمال یک در یک ملیارد و نیم، معدود کسانی رو پیدا کنین که هنوز دارن سعی میکنن این خاطره رو حفظ کنن، تمام محتوای مربوط به این اتفاق رو با اسمهای دیگهای، یا با تاریخهای دیگه،.. اون هم نه به صورت متن، میان این اطلاعات رو به صورت عکس در میارن و منتشر میکنن. اون هم به صورت دستنوشته، که فایروال دولتی وحشتناک چین، نتونه با نرمافزارهای OCR متن تایپ شده رو از روی عکس تشخیص بده. تو یکی دو سال اخیر، یه سری دارن این تاریخ رو دوباره با نام 35 ام ماه می، پیگیری میکنن. یعنی یه قراری گذاشتن بین خودشون که نام ۴ ژوئن را هم گذاشتهاند سی و پنجم می!
شاید این سانسور، تا حدی هم جواب داده باشه. 4 سال پیش، یک نویسندهای شروع کرد به تحقیق درباره این اتفاق و عکس مرد تانکی. اون یه سفری به چین رفت و شروع کرد به صورت مخفیانه روی این موضوع کار کردن و نتیجهش رو در قالب یک کتاب منتشر کرد. اون اومد، عکس رو به 100 دانشجوی چینی نشون داد و از اونها پرسید این عکس مربوط به چه اتفاقی هست. از 100 نفر فقط 15 نفر میدونستن که اون عکس مربوط به چیه. 15 نفر از 100 نفر میدونستن مرد تانکی یه چینی بوده. 85 نفر فکر میکردن احتمالا مربوط به کشتار صربها توی کوزوو یا انقلاب سال 57 در ایران یا شرورشهای مردمی در جاهای دیگه دنیا باشه. یه جای دیگه دنیا، به جز چین.
این نویسنده بعدا توی یه مقالهای نوشت، حداقل حدود 4 میلیون نفر از چینیها، این اتفاق رو یادشون هست. یعنی اون روز، 4 میلیون نفر توی پکن بودند و فائدتا حداقل اونها میدونن داستان چی بود. اما همه خودشون رو زدن به فراموشی. تو سالهای اخیر، چین برای کنترل جمعیت یه سیاستهایی داشت که هیچکس حق نداشت بیشتر از یه بچه داشته باشه. برای همین اینطور حدس میزنه که، چینیها برای اینکه همون یه بچه رو از دست ندن، اصلا به بچههاشون این خاطره رو منتقل نکردن. به بچههاشون نگفتن که این عکس چیه. همه با هم یادشون رفته و تموم.
خوش باش و دهنت رو ببند. چین امروز پولداره. تکنولوژیش روز به روز داره گسترش پیدا میکنه و رفاه مردمش هر روز داره بیشتر و بیشتر میشه. مردمش دارن خوشحال و سرخوش، از درآمد سرانه بالای خودشون لذت میبرند. سران حزب کونیست هم حالا ثروتمندترین حزب جهانه و خانواده “لیپنگ” که اون موقع نخستوزیر چین بود و دستور کشتار رو داد، الان حسابی شان و منزلت اجتماعی دارن و همهشون، به همه جای دنیا هم سفر میکنند و لذت میبرند. شرکتهای تجاری دنیا هم هر گونه ارتباط با 89، با 64 یا با یک مرد که از لای پرده یک هتل تاریک داره از خیابون عکس میگیره رو انکار میکنن.
مائو جمله معروفی داره که میگه:” قدرت از لوله تفنگ بیرون میآید”، اما حزب کمونیست چین نظر دیگهای داره و این جمله رو اینطور بازنویسی میکنه: ” قدرت از لوله تفنگ بیرون میآید و با ترس و سانسور حفظ میشود”
راستی درباره استوارت گفتم و اینکه ریختن توی اتاقش. اون قبل از اینکه مامورها بریزن توی اتاق، فیلم توی دوربینش رو بیرون کشید و اون رو توی قوطی چای خشک روی میز قایم کرد. مامورها همه چیز اتاق رو تفتیش کردن، به جز قوطی چای خشک سوغاتی رو. بعدا استوارت اون فیلم رو به یک دانشجوی فرانسوی داد که از فرودگاه رد کنه و خودش هم بتونه از چین خارج بشه. انتهای ویدئویی که لایکای برزیل پخش کرد، روی سیاهی صفحه این جمله نوشته میشه: ” تقدیم به کسانی که چشمانشان را دادند تا ما ، ببینیم… “
کوین اسپیسی توی فیلم مظنونین همیشگی میگه، بزرگترین حیله شیطان این بود که همه دنیا رو متقائد کرد که اصلا وجود نداره. شبیه همون کاری که چین تو این سالها کرده. اینکه همه دنیا رو متقاعد کنه که اون روز هیچ خبری نبوده و اصلا هیچ عکاسی، با دوربین لایکا، توی هتل بیجینگ، از مرد تانکی عکس نگرفته. اما شاید هم یه جورایی بشه حرفش رو باور کرد. همه چهار عکاسی که اون روز تونستند از مرد تانکی عکس بگیرند، Jeff Widener ، معروفترین عکاس مرد تانکی، Stuart Franklin از آژانس عکس مگنوم، Arthur Tsang از رویترز و همچنین Charlie Cole از نیوزویک که فیلم دوربینش رو توی فلاش تانک دستشویی قایم کرد، (همه اینها کسانی بودند که از اون صحنه عکس گرفتند)، همه اینها بعدا تو مصاحبه با مجله اشپیگل توضیح دادند که اونها اصلا با دوربین لایکا عکاسی نمیکردند. چون همه اونها تو اون روز خاص، نیکون داشتند!
ممنون از اینکه به این پادکست گوش دادید.
تو کشور خودمون که همیشه چهارم ژوئنه