داستان از آنجایی شروع شد که یک کودک خردسال و گرسنه در تلاش برای رسیدن به یک مرکز تغذیه (از مراکز کمکهای غذایی سازمان ملل متحد)، در نزدیکی این مرکز خسته و ناتوان از پای افتاد و درست در همین لحظه یک کرکس (لاشخور)، در نزدیکی او بر زمین نشست. گویی انتظار مرگ کودک را میکشید و نظاره گر جان دادن کودک بود تا پس از آن جثهٔ نحیف کودک را بدرد و خوراک خود سازد. در این لحظات کارتر به اقتضای موقعیت حرفهای و عنوان شغلی خود، برای ثبت و گزارش این لحظه تلاش کرد و صحنه را با لنز دوربین خود شکار نمود.
در این پادکست داستان زندگی این عکاس بعد از گرفتن این عکس را می شنوید.
خاک تو سرش ک کمک نکرده
…
یکی هم تو سوئد یا بغلی نروژ یه سرفه میکنه
۶ تا آمبولانس میاد در خانه اش
متاسفم از دنیایی که دلخوشی هارا فقط خوشی وشادی را در لذت بردن خوداز نعمتهای دنیا میدانند غافل از اینکه بهترین لحظات عمر نشستن درپای سفره محبت وعشق وکمک بدیگران است از هر رنگ وهر نژاد وهردین وهرعقیده فقط بصرف انسان بودن .وتلاش برای کسب روزی درهدف کمک به مردم نه زندگی درکاخها
???
احتمالا این عکاس از فرزندان ملا ها ی ایران بوده
واقعا اگر داستان کمک کردن این عکاس واقعی باشه باعث تأسف چجوری کمک نکرده چجوری دلش اومده هعی
دنیا جای زیبایی نیست
بند خدا گناه داشت چطوری دلش اومد