دسته بندی محصولات

  • عکاسی

  • فیلمبرداری

  • نورپردازی

  • تجهیزات صدا

  • لوازم جانبی

  • لوازم جانبی موبایل

  • محصولات دست دوم

  • محصولات آموزشی

لوازم جانبی دوربین

(همه محصولات)

صعود به قله دماوند به حمایت از هشتمین دوره جشنواره عکس ایران من

اخبار جشنواره
صعود به قله دماوند به حمایت از هشتمین دوره جشنواره عکس ایران من

صعود به دماوند، ایده‌ای بود که در ذهنم شکل گرفت زمانی که چند سالی است به‌عنوان مدیر موسسه مجموعه نورنگار، جشنواره‌هایی را با هدف ارتقای سطح سواد بصری و فرهنگی کشور برگزار می‌کنم. موضوع امسال این جشنواره، خانواده ایرانی است که به‌عنوان نماد استواری و ماندگاری ایران‌زمین انتخاب شده است.

با صعود به دماوند، قصد دارم توجه عموم را به اهمیت ارتقای سطح سواد بصری و فرهنگی کشور جلب کرده و از همه برای حمایت از جشنواره نورنگار دعوت به عمل آورم. صعود به بلندترین قله ایران، نمادی از تلاش برای رسیدن به اوج فرهنگ و هنر است. این صعود، به‌عنوان یک حرکت نمادین، به ما یادآوری می‌کند که با همدلی و تلاش می‌توانیم به اهداف بزرگ دست یابیم.

از شما دعوت می‌کنم تا با حمایت از جشنواره نورنگار، با ما در این مسیر همراه شوید. هر قدمی که برای ارتقای فرهنگ و هنر کشور برداریم، گامی است به‌سوی آینده‌ای روشن‌تر.

آموزش نحوه ثبت نام در جشنواره عکس نورنگار

مقاله مرتبط: آموزش نحوه ثبت نام در جشنواره عکس نورنگار

دماوند، با تمام صلابت و عظمتش، در حقیقت نمادی از ارزش‌های عمیق خانواده ایرانی است؛ ارزش‌هایی که با محبت، احترام و فداکاری معنا می‌یابند. همان‌طور که دماوند در برابر چشم هر رهگذر، الهام‌بخش و ستودنی است، خانواده ایرانی نیز با وجود همه‌ی سختی‌ها، همچنان پایدار و جاودان است، با قلب‌هایی که از عشق به هم گره خورده‌اند.

آغاز چالش

جشنواره عکس

در زمان برگزاری هشتمین جشنواره عکس نورنگار، در کش و قوس همه کارهای اجرای آن، تمام ذهن و فکرم درگیر امور آن بود که نگاهم به چشم‌انداز قله دماوند افتاد و جرقه‌ای در ذهنم روشن شد. آیا این قله نمادی از چالشی نبود که هر خانواده ایرانی با آن روبروست؟ همان‌طور که دماوند در برابر باد و برف می‌ایستد، هر خانواده ایرانی نیز با چالش‌های زندگی دست و پنجه نرم می‌کند. من تصمیم گرفتم این تشابه را با صعود به قله دماوند در این دوره از جشنواره به تصویر بکشم.

هر قدمی که به‌سوی قله برمی‌داشتم، همانند پیمودن مسیر زندگی با خانواده بود؛ دشوار، اما با هر قدم به هدف نزدیک‌تر می‌شدم. همان‌طور که دماوند استوار است، هر خانواده‌ای نیز باید در برابر مشکلات ایستادگی کند.

شرح صعود روز اول

بعد از تصمیم، با دوستان و همکارانم در مورد این فکر صحبت کردم و در نهایت چهار نفر شدیم: برادرم علی، آقای سلامی (همکارم) و ابوالفضل (دوستم) با من همراه شدند. تحقیقات و برنامه‌ریزی لازم را با هم انجام دادیم و چالش را شروع کردیم.

عکاسی جامع

روز اول اجرای چالش

وسایل را در اتومبیل جاسازی کردیم و حرکت کردیم. برای جلوگیری از اتلاف وقت در شب شب، همه در منزل ما خوابیدیم و ساعت ۵ صبح به سمت دماوند، شهر رینه راه افتادیم. خیلی زود به نزدیکی رینه، دامنه کوه رسیدیم. هوای تهران گرمای طاقت‌فرسای اواخر مرداد ماه ۱۴۰۳ را داشت، اما در آنجا هوا خنک و مطبوع بود.

تمامی تصاویر و ویدیوها با دوربین gopro Hero12 Black گرفته‌شده است.

بخش اول صعود به قله دماوند.

آن‌قدر هوا خوب بود که گاهی سر از پنجره بیرون می‌آوردیم و با صدای بلند داد می‌زدیم. هوای خوب دامنه دماوند باعث سرخوشی و شادی در جمع ما شده بود. بعد از دو ساعت به دنبال پیک‌نیک کوهنوردی در رینه (آقا صفر ما سر پیک‌نیک اشتباهی آورده بود) و عدم وجود امکانات کوهنوردی در نزدیکی دماوند، مسیرمان به سمت ورودی جنوبی صعود ادامه دادیم.

صعود به قله دماوند به حمایت از هشتمین دوره جشنواره عکس ایران من

در قسمتی از پیچ و خم‌های جاده فضایی را یافتیم و صبحانه‌ای با چای آقا صفر، نان تازه، پنیر و تخم‌مرغ آب‌پز نوش جان کردیم. بلافاصله بعد از آن، کمتر از ۵ دقیقه به پارکینگ جنوبی صعود رسیدیم. روزی شصت هزار تومان برای پارک می‌گرفتند. بعد از پارک، قبض را گرفتیم و وسایل را تخلیه کردیم.

همان‌جا اتومبیل‌های آف‌رود منتظرند تا شما را به مسیر بعدی (گوسفندسرا) با هزینه یک میلیون تومان ببرند. سوار اتومبیل‌های آف‌رود شدیم. تکان‌های شدید ماشین نشان از ناهمواری‌های جاده خاکی و پر از سنگ داشت. هوای مسیر خنک و دلنشین بود و گاهی آفتابی و گاهی مه‌آلود.

گوسفندسرا
گوسفندسرا: محل بارگیری وسایل

از همین جاده و ناهمواری‌ها می‌توان سختی این چالش و صعود را حدس زد. گاهی در ذهنم از ادامه پیشمان می‌شدم و گاهی با شوخی با همنوردان سعی می‌کردیم ترس، هیجان و سختی آن را ندید بگیریم.

از هرکسی مثل راننده و کوهنوردان دیگر برای کسب اطلاعات بیشتر سؤال می‌کردیم و خلاصه حدود سی دقیقه بعد به گوسفندسرا رسیدیم. در آنجا عده‌ای خسته و خاکی منتظر برگشت بودند و عده‌ای عازم بالا رفتن. همه شواهد از سختی طاقت‌فرسا و ایجاد ترس و نگرانی از ادامه دادن خبر می‌داد.

در گوسفندسرا افرادی بودند که قاطر داشتند و بارهای اضافی بجز کوله‌ها را با اخذ هزینه (تا ۱۵ کیلو ۵۰۰ هزار تومان و بار اضافی هر کیلو ۵۰ هزار تومان) تا پناهگاه حدود ۴۲۰۰ متری می‌بردند. قاطر در این‌جا حکم بنز را داشت، چون هر قاطر روزی ۳ تا ۹ میلیون تومان درآمد داشت. بلاخره بارمان را تحویل دادیم، آب معدنی خریدیم و با کوله‌هایمان به سمت پناهگاه راه افتادیم. ساعت حدود ۱۱ صبح بود و هوا هم در موقعیت آفتاب بدجوری داغ و در موقعیت مه و ابر خنک بود.

مسیر اصلی کوهنوردی از این مکان شروع می‌شود و باید تا پناهگاه با کمترین وزن کوله‌ها (فقط آب و چای و کمی خوراکی) راه می‌افتادیم. حدود یک ساعت که رفتیم، خسته شدیم و نشستیم تا چای عمو صفری بخوریم (صفر همراه ما بود که چای با زعفران خیلی دلچسب بود). رفتیم و رفتیم تا بعد از سه ساعت پیمایش و عرق‌ریزی به ارتفاع حدود ۳۲۰۰ متری رسیدیم.

صعود به قله دماوند به حمایت از هشتمین دوره جشنواره عکس ایران من

اینجا ارتفاع بالای ابرها بود، شهرها زیر ابر پنهان شده و منظره‌ای زیبا و خارق‌العاده داشت. واقعاً انرژی زیادی به ما می‌داد؛ انرژی که با ادامه آن حسی بهتر داشتیم و بلاخره بعد از پنج و نیم ساعت و چند بار نشستن و استراحت کردن به بارگاه سوم یا همان پناهگاه ۴۲۰۰ متری رسیدیم و با تعداد زیادی چادر در دل دامنه روبرو شدیم. هوا سرد، باد تند و گاهی آفتابی بود. منظره به سمت پایین خیلی زیبا و فوق‌العاده بود.

استراحت اول و پناهگاه سوم

بار قاطر را تحویل گرفتیم، چادرها را بنا کردیم و از خستگی فقط خوابیدیم. حتی نتوانستیم شامی یا غذایی که آورده بودیم بخوریم. بالاتر از چادرها دستشویی و فروشگاهی با قیمت‌های سرسام‌آور بود. هوای آن‌جا و آبش بوی گوگرد می‌داد. خوابیدم تا ساعت ۲ یا ۳ به سمت قله که بعضی می‌گفتند ۵ ساعت و بعضی ۱۰ ساعت راه است، شروع کنیم.

صعود به قله دماوند به حمایت از هشتمین دوره جشنواره عکس ایران من

راستش اخبار بدی از هوا، سختی تا اینجا و خبرهای ضد و نقیض از بارندگی ادامه دادن را تقریباً قطعی کرده بود. اما باز به خودمان قول دادیم باید با آن روبرو شویم و می‌رویم جلو تا هرجا که توانستیم. به کسی که قولی ندادیم

اگرچه ما انسان‌ها همواره طبیعت را داغون می‌کنیم و هرچه در آن است را فقط برای لذت و استفاده و در نهایت خرابی آن را موجب می‌شویم، اما بخاطر بزرگی و عظمت این کوه، بخش زیادی از آن طبیعی و دست‌نخورده است. عکاسی در این فضا می‌تواند روح تازه‌ای به کسانی که تاکنون این مکان و فضا را از نزدیک لمس کرده‌اند، ببخشد. راستش زندگی هم مثل همین مسیر است و حتی کسب و کار و فعالیت نمودی از این مسیر است.

روز دوم چالش

صبح روز دوم ساعت ۳ بیدار شدیم، صبحانه‌ای ساده خوردیم و با وجود خستگی راه روز اول، وسایل‌مان را جمع و جور کردیم و در تاریکی راه افتادیم. شروع صعود ساعت ۴ صبح شد. آیا باید به راه ادامه دهم؟ خستگی دیروز، سرمای هوا و بادهای تند، همگی مرا به تردید واداشتند. این صعود نمادی از پشتکار و اراده‌ای است.

ادامه صعود به سمت قله دماوند

روز دوم بین رفتن و ادامه دادن، خیلی چالش داشتیم که آیا برویم و بهانه‌های زیادی و معقولی برای ادامه ندادن داشتیم. حتی رفتن به دستشویی سخت بود و چه برسد به اینکه بخواهیم استارت برای قله باشد.

بهرحال با تمام موانع و بهانه‌ها شروع کردیم. مسیری که هر چند قدم بخاطر فشار هوا نفس کشیدن سخت بود. هر از گاهی آبی می‌خوردیم و می‌رفتیم. گروهی هم به همراه ما شدند. پشت سر هم راه می‌رفتیم که یکبار یکی از آنها افتاد. شدت فشار هوا و البته کم آوردن نفس ایشان را روی زمین انداخت. کمی احیا و استراحت حالش بهبود یافت، اما از ادامه دادن بازماند و مجبور به برگشت شد.

حدود دو ساعت که رفتیم، هوا روشن شد و وقتی به عقب نگاه می‌کردیم، می‌دیدیم که چادرها و بارگاه سوم (پناهگاه) کوچک و کوچکتر شده‌اند. اما به جلو که نگاه می‌کردیم، فقط کوه و کوه و کوه. بهرحال هر نیم‌ساعتی می‌نشستیم و استراحت می‌کردیم، بخصوص که آقا صفر با تجربه ما این بار برعکس هر زمان دیگر رمقی نداشت و حال و روز خوبی نداشت.

عمو صفر لیدر خوش انرژی تور ما بود.

در میانه‌های راه، گروهی برمی‌گشتند (انگار حرفه‌ای بودند). چرا برمی‌گردید؟ گفتند تا آبشار یخی رفتیم، بخاطر بوران هوا و سردی بیش از حد نمی‌شود رفت. اینجا دیگر ترس بر ما غلبه کرد و نشستیم. گفتم این‌ها که اینقدر حرفه‌ای هستند دارند برمی‌گردند، ما که حسابمان معلوم است. هر کدام از ما هم منتظر بودیم یکی بگوید برگردیم، اما هیچ کدام نگفتیم. گفتیم می‌رویم تا جایی که بشود، اگر نشد برمی‌گردیم.

ادامه دادیم و هر از چند دقیقه‌ای از خستگی تقریباً می‌افتادیم.

صعود به قله دماوند به حمایت از هشتمین دوره جشنواره عکس ایران من

راه کوه را ادامه دادیم تا حدود پنج ساعت که رفتیم. انتظار داشتیم دیگر نزدیک قله‌ایم. از هر کسی که به سمت پایین می‌آمد می‌پرسیدیم چقدر دیگر هست. یکی می‌گفت پنج دقیقه، یکی می‌گفت چهار ساعتی راه دارید، بستگی به نوع رفتن شماست. هوا سرد و باد زیاد و بوی بد هوا گوگردی شمیم می‌شد.

حدود ۱۰:۳۰ دقیقه صبح، بعد از پیمودن چندین کوه، تازه نوک قله زیبا دماوند را دیدیم. تا اینجا یعنی ما ۶:۳۰ ساعت راه آمده بودیم که تازه بالای قله بسیار بلند پیدا شد. تازه اینجا ترس به جانمان افتاد که اینهمه راه دیگر داریم. یا خدا، آنقدر دور که انگار تازه می‌خواهیم یک قله را پیمایش کنیم. انگار تازه اول راه بودیم، با نرفتن دیگر خداحافظی کرده بودم، باید می‌رفتم و باید به نتیجه می‌رسیدم. باید به قله می‌رسیدم و به خودم ثابت کنم که وقتی شروع کردی، باید کاملش کنی.

راه ادامه یافت و تا جایی که حدود هفت ساعت پیمایش انجام شد و ما رسیدیم به بخشی که فقط گوگرد و سرد و هوا بسیار نامتعادل و گرد و غبار گوگرد چشم‌مان را اذیت می‌کرد. اینجا دیگر از علف و سبز هم خبر نبود.

رسیدیم به جایی که قله دیده می‌شد و انگار ده دقیقه راه هست، ولی باز هر چه می‌رفتیم، تمامی نداشت. بالاخره چند بار هم دیگر با کوله‌ها می‌افتادیم روی زمین، ولی ترشحات معده‌ام کمی کمک می‌کرد.

گاهی می‌گفتم دیگر بالا را نگاه نمی‌کنم چون وقتی می‌بینم خیلی راه است، خستگی‌ام بیشتر می‌شود. ولی بعد از دو قدم ناخودآگاه بالا را نگاه می‌کردم و این کار همیشه تکرار می‌شد.

صعود به قله دماوند به حمایت از هشتمین دوره جشنواره عکس ایران من

۵۰ متری قله را با سختی طاقت‌فرسا و سوزش‌های زیاد چشم و سردی بیش از حد روبرو بودیم. سردرد ناشی از فشار بالای هوا نیاز به اکسیژن کاملاً احساس می‌شد و بالاخره بعد از ۸ ساعت پیمایش به قله رسیدیم.

بله، قله را فتح کردیم. لحظه وصف‌ناپذیری بود، انگار تصمیم گرفتی و به غایت هدفت رسیدی. واقعاً همه خستگی از جسم‌مان خارج شده بود، هورمون دوپامین بدن زیاد شده بود و لحظه‌ای واقعاً غیرقابل توصیف بود. با هر سختی و با هر مشکلی، همه بهانه‌ها و موانع را کنار زدیم و صعود را ادامه دادیم. صعودی که برای جلب شما عکاسان ایران‌زمین انجام شد که اگر بخواهیم می‌شود، اگر انتخاب کردیم باید تا انتها برویم، اگر بخواهیم فرهنگ‌مان را تغییر بدهیم، فقط باید بخواهیم تا بشود.

زمانی که به هدف خود می‌رسید و قله اهداف را صعود می‌کنید، می‌توان گفت پس از آن باید هدف بزرگتری را برای خود تصور کنید و تصمیم بگیرید که این مسیر را ادامه دهید، همچون شعری از صائب تبریزی:

«ما زنده به آنیم که آرام نگیریم؛ موجیم که آسودگی ما عدم ماست.»

صائب تبریزی

عکس گرفتیم، ویدئو گرفتیم و برای این چالش که تا به اینجا رساندیم شکرگذاری کردیم و امیدوارم شرکت‌کنندگان جشنواره هم بدانند اگر تعهد به شما نبود، این چالش به سرانجام نمی‌رسید.

صعود به قله

آنجا به حمایت شما از قله عکس گرفتم، از فضای بالا ابرها، از قله پهناور ایران و خاورمیانه و از کوه ماندگار ایران. شادی و شعف و هیجان در قله، دوپامین زیادی در وجود هر فرد ترشح می‌کند که انرژی زیادی از آن ساطع می‌شود.

بعد از ۳۰ دقیقه در قله ماندن، حرکت رو به پایین را شروع کردیم. برگشت هم سخت است و هم آسان، اما من بعد از ۲۰ دقیقه پایین آمدن، به‌طور اتفاقی پای چپم پیچ خورد و بدجور زمین خوردم. اما آسیب زیاد نبود و با بستن و مراقبت بیشتر می‌توانستیم راه بیاییم. پایین آمدن و برگشت هم داستان‌هایی دارد. بالاخره بعد از هر صعودی نزولی هم هست و چه بهتر که فتح و پیروزی خوبی داشته باشید که شعف و شادی‌اش در وجودت همواره یادآور موفقیت‌ها باشد.

روز دوم چالش هم با چهار ساعت راه برگشت، به پناهگاه رسیدیم و دوستان، برخی به ادامه و برخی به ماندن شب و صبح رفتن داشتند. بلاخره تصمیم به ماندن و خوابیدن در چادرها گرفتیم و آنقدر خسته بودیم که فقط به داخل چادرها رفتیم و تا 5 صبح خوابیدیم.

چالش روز سوم

روز سوم بعد از خستگی زیاد روز دوم و اول، ساعت ۵ بیدار شدیم و اول صبحانه‌ای که فقط یک تن ماهی و نان بود، چهار نفری خوردیم. راستش این سه روز تقریباً نهار و شام نخورده بودیم، چون اصلاً امکان خوردن نداشتیم، فقط چای و آب و برخی مواقع یک شکلاتی و یا تنقلاتی می‌خوردیم.

بخش بازگشت به سمت تهران

بعد از صرف صبحانه ساده، وسایل را جمع و جور کردیم و تقسیم کردیم که البته بیشتر را دوستان زحمت کشیدند، چون من پا درد داشتم و آنها به‌جای من بار را کشیدند. در مسیر، چای و هوای مه‌آلود خیلی صفا می‌داد.

در مسیر هم با کوهنوردان اهالی خرم‌آباد آشنا شدیم. با هم عکس گرفتیم و یکی از آنها، آواز لری می‌خواند و پایین می‌آمدیم. راستش زمان حال و صفا و شادی بود.

انگار موفقیت‌مان دوپامین مغزمان را زیاد کرده بود و به‌ شدت خوشحال بودیم. چند بار هم نشستیم و آب و چای نوش جان کردیم و بعد از پنج ساعت به گوسفندسرا رسیدیم. مثل بالا آمدن، سریع ماشین گرفتیم به سمت پایین و رفتیم پیک‌نیک کردیم.

روز سوم فقط به آبگرمی رفتیم و نهاری خوردیم و به سمت تهران حرکت کردیم.

مصاحبه با محمد فروغی دبیر جشنواره عکس ایران من؛ بررسی اهداف، شرایط و جوایز

مقاله مرتبط: مصاحبه با محمد فروغی دبیر جشنواره عکس ایران من؛ بررسی اهداف، شرایط و جوایز

جشنواره عکس نورنگار

نتیجه‌ گیری

وقتی به قله رسیدم، احساس پیروزی وصف‌ناپذیری داشتم. ابرها در زیر پایم مانند دریایی پنبه‌ای گسترده شده بودند. صعود به دماوند، بیش از یک ماجراجویی کوهنوردی، سفری به درون خود بود. سفری که به من آموخت تا بر ترس‌هایم غلبه کنم و به توانایی‌های نهفته در خودم پی ببرم. این تجربه ارزشمند، الهام‌بخش من شد تا مسیر موفقیت در زندگی را مثل همین صعود ادامه بدهم و وقتی تصمیم گرفتم پای آن بایستم و برای بدست آوردن اهدافم محکم و استوار باشم.

مثل تصمیمی که برای ارتقاء سواد بصری و فرهنگی کشور گرفتم که بتوانم با برگزاری جشنواره عکس ایران من و با ادامه و استمرار در آن اثری ماندگار در جامعه داشته باشم. به امید اینکه شما عکاسان و فرهنگ‌دوستان هم با شرکت و حضور در این رویداد فرهنگی، کمکی در تعالی این حرکت باشید.

شیدا ندایی

نویسنده : شیدا ندایی

عکاسی و ترجمه، دو بال پرواز من برای به تصویر کشیدن دنیای ذهنم هستند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مقالات مرتبط