عکاسی از جام جهانی فوتبال میتواند یکی از بهترین رزومههای یک عکاس ورزشی محسوب شود. اما در صورت پیش آمد اتفاقات پیشبینی نشده یا عملکرد اشتباه، همین فرصت بزرگ میتواند تبدیل به یک کابوس وحشتناک در رزومه حرفهای عکاس شود.
برای خیلی از عکاسان، این یک سوال بزرگ است. عکاسی از استادیومهایی که آماده نیست و رد شدن از لابلای طرفداران عصبی یک تیم که جلوی در ورزشگاه، لاستیک ماشینها را آتش زدهاند و به غریبهها حمله میکنند. در حالی که چند 10 هزار دلار تجهیزات همراه شماست و اینکه نمیدانید چه چیزی منتظر شماست.
بیشتر بخوانید: بهترین دوربین بدونآینه برای عکاسی ورزشی
وبسایت نیکون در مطلبی که در دو قسمت پیدرپی منتشر شده است به خاطرات یکی از بزرگترین عکاسان ورزشی دنیا پرداخته است. Mark Pain به عنوان یک سفیر نیکون، تنها از دوربینها و تجهیزات این شرکت استفاده میکند. او یکبار “عکاس برگزیده المپیک 2012” و دو بار هم بهترین عکاس ورزشی سال بریتانیا شده است. در ادامه ، بخش اول خاطرات Mark Pain از مسابقات جامجهانی 2012 که در کشور برزیل برگزار شده را میخوانیم.
خود Mark Pain میگوید دفعات قبلی که به عکاسی جامجهانی رفته، هیچکدام مثل عکاسی از جام جهانی برزیل نبود. بار اولی که او یک مسابقه جام جهانی را عکاسی کرد، به المپیک 2002 ژاپن و کره برمیگردد. او در آن سال، مسابقاتی که در ژاپن برگزار میشد را پوشش میداد.
کشوری بسیار بانظم و زیبا که هیچ چیزی در آن اشتباه نبود. اینطور به نظر میرسید که این بار چندم است که در سالهای اخیر، جام جهانی را برگزار کردهاند. هوا خوب، مردم مهربان، ورزشگاهها منظم و حمل و نقل در بهترین و دقیقترین حالت ممکن که میتوان انتظار داشت. کافی بود دوربین را بردارد و هر کجا که میخواهم برود. مارک یک انگلیسی است و در آن سال، دیوید بکهام هم در تیم انگلیس حضور دارد.
خود مارک میگوید، مثل این بود که برای عکاسی از یک مراسم شوی لباس دعوت شدهام. دیوید بکهام، بیشتر از اینکه یک فوتبالیست باشد، یک مانکن بود و این از خوششانسی من بود که او یک انگلیسی است. هر کجا که میرفت و هر کاری که میکرد سوژه عکاسی بود. زیبا، شیک و باوقار و طبیعتاً عکسهای من از او نیز همین مشخصات را داشت: زیبا، شیک و البته گران.
مارک 4 سال بعد به جامجهانی 2006 آلمان رفت. چیزی که از جامجهانی آلمان به یاد دارد، یک مسابقه کاملاً رسمی و بزرگ فوتبال است. همه چیز دقیق و صحیح و مطابق با روح فوتبال. تماشاچیان و هواداران فوقالعاده و عکسهایی که در هوای دلچسب اروپا، معرکه شدند.
سال 2010 هم مارک برای جامجهانی آفریقای جنوبی اعزام شد. خودش میگوید، عکاسی از جام جهانی 2010 را هم خیلی دوست داشتم. اما یک تفاوت خیلی مهم با مسابقات قبلی داشت. آفریقای جنوبی، برای نخستین بار بود که چنین رویدادی را برگزار میکرد.
یک رویداد ورزشی بزرگ که راستش هیچ ربطی به آفریقای جنوبی نداشت و بیشتر بهانهای بود برای اینکه این کشور را به دنیا نمایش دهند. خیلیها که پیش از جامجهانی به این کشور سفر میکردند توضیح میدادند که قیمت همه چیز در طول مدت برگزاری جامجهانی چند برابر شد.
نوعی تورم کاذب که انگار فقط به دلیل افزایش توریست اتفاق افتاد و جالب اینکه حتی تا چند سال بعد از جامجهانی هم هرگز به شرایط قبلی برنگشت. این رویداد هم عالی بود. مهمترین هدف آفریقای جنوبی از برگزاری این مسابقه، نشان دادن آفریقا بود و ما هم همان کسانی بودیم که باید این کار را میکردیم. یعنی رسانهها.
هرچند گاهی مشکلات کوچکی، در مرکز رسانهای یا Media Centerها پیش میآمد، اما بلافاصله رفع و رجوع میشد و معمولاً اشکال عمدهای وجود نداشت. شاید مهمترین چیزی که در آنجا من را نگران میکرد، استفاده از سیستم حمل و نقل هوایی اختصاصی آفریقای جنوبی بود که سیاستهای حمل بار و تجهیزات آن را خوب نمیشناختم و گاهی اوقات در فرودگاهها برای حمل دوربینها و وسایلم با مشکل روبرو میشدم. اینکه چه چیزی را میتوانم با خودم به داخل هواپیما ببرم و چه چیزهایی را باید به قسمت حمل بار بسپارم.
برزیل
برزیل اما چیزی متفاوت از چیزی که ما از آن میشناسیم بود. کشوری که خود 4 بار قهرمان جام جهانی فوتبال شده، به عنوان یک برگزار کننده جامجهانی، برای من یک کابوس بود. در همان ابتدای کار میدانستم که این بار با کشوری متفاوت روبرو هستم.
کشوری که نه تنها سیاستها و سیستم حمل و نقل هوایی آن را نمیشناختم، بلکه یک مشکل جغرافیایی هم با آن داشتم. بزرگی برزیل 9 برابر آفریقای جنوبی بود. از نظر وسعت، چهارمین کشور بزرگ جهان و تقریباً هم اندازه تمامی ایالتهای آمریکا (بدون آلاسکا) که متأسفانه یکی از فقیرترین کشورهای دنیا هم هست.
عکاسی از جام جهانی در چنین کشوری، به معنی پروازهای بدون استراحت، در سرتاسر آمریکای جنوبی بود. برنامه بازیها و سفرهای من فقط شامل سه کلمه میشد: هواپیما، بلیط، هواپیما.
مثلاً فاصله هوایی بین مانائوس و سائوپائولو حدود 4 ساعت و نیم بود. آن هم به شرطی که شانس بیاورید و بتوانید قبل از پر شدن بلیطها، یک بلیط یک سره برای آن پیدا کنید. در غیر این صورت، باید یک شهر دیگر را پیدا میکردید و پروازهای پیدرپی و رزرو آنلاین پروازها و 8 ساعت پرواز… در انتظارتان بود.
خود پروازها هم یک کابوس بود. برزیل از نظر خطوط هوایی، اصلاً با کشورهایی مانند آلمان و ژاپن و حتی آفریقای جنوبی قابل مقایسه نبود. خیلی از خطوط هواپیمایی که برای استفاده ما بود، تازه تأسیس بودند و برخی از آنها حتی سیاستهای درستی برای قوانین حمل بار و تجهیزات نداشتند.
فکرش را بکنید، کیف تجهیزاتی که نزدیک به 35 هزار دلار (امروز نزدیک به 200 میلیون تومان) تجهیزات در آن بود را باید میسپردم به بخش حمل باری که هیچ اطمینانی به پس گرفتن دوباره تجهیزاتم نداشتم. این کار تقریباً یک قمار بود که فقط یک سر آن باخت وجود داشت و سر دیگر آن، نهایتاً فقط تجهیزاتم را پس میگرفتم. بیشترین برنامهریزی من برای رفتن از نقطه A به نقطه B در برزیل، درباره این بود که چطور تجهیزاتم را همراه ببرم و سالم به مقصد برسم.
در طول مسابقات من باید دو نوع برنامهریزی مختلف برای عکاسیهایم میکردم. اینکه چطور از یک شهر به شهر دیگر برم و اینکه چطور از فرودگاه به استادیوم بازی بروم و چطور دوباره برگردم. و در تمام این مدت فکر میکردم که چطور تجهیزاتی را همراه ببرم که قیمت یک تکه از آنها، چند برابر هزینه کشتن یک توریست در خیابانهای خلوت سائوپائولو بود.
چیزهایی که درباره کیفهای عکاسی میبینید و میشنوید، در کشوری مثل برزیل و در حین مسابقات جامجهانی کاملاً متفاوت تعبیر میشود. اینجا دیگر اینکه کیف تجهیزات شما، چقدر جا دارد یا چند مدل ضربهگیر در اطراف آن کار شده اهمیت زیادی ندارد.
اینجا باید کیفی را همراه ببرید که اولا هر آنچه که دارید را بتوانید یکجا داخل آن قرار دهید و دوم اینکه آنقدر شما را به یک هدف متحرک تبدیل نکند. ما با آن کیفهای عکاسی معروف که در وبسایتهای تجهیزات عکاسی میبینید، در خیابانهای شهر، مثل یک تکه یاقوت برق میزدیم. در خیابانهایی که یک ماشین گرانقیمت، با چند مدل دزدگیر، کمتر از 10 هزار دلار قیمت دارد و تو با یک کیف 40 هزار دلاری، دزدگیر نداری!
اما دزدان خیابانی، تنها نگرانی ما نبود. هر روز در خبرها یا از دوستانمان میشنیدیم که تجهیزات بچههای خبری یا عکاسان و فیلمبرداران، توسط همکاران خودشان سرقت میشد. توسط همان خبرنگاران و دستیارانشان که در سالنهای کنفرانس خبری، کنار ما میایستادند.
فکرش را بکنید که وقتی یک بدنه و لنز شما را بدزدند، تنها مشکل شما در حین مسابقات، هزینهای که باید برای آنها بدهید نیست، شما حتی فرصت خرید را هم ندارید.
کیفی که همراه من بود، یکی از کیفهای Thinkbag بود. بسیار بسیار سنگین و البته بدون چرخ. طبیعتاً همراه بردن یک کیف عکاسی چرخدار در خیابانها و استادیومهای برزیل با اینکه یک سیبل تمرین تیراندازی باشید چندان فرقی ندارد.
یک بار یک شاعر برزیلی، به نام نلسون رودریگز، 5 سال بعد از انفجار هیروشیما در جنگ جهانی دوم، شکست 2-1 برزیل به اروگوئه در فینال جام جهانی 1950 را “هیروشیما”ی کشور خود نامیده بود. اگر شکست 2-1 برای برزیلیها چیزی در مایههای هیروشیما است، شکست 7-1 را با چه میتوان توصیف کرد؟
کدام نیرو است که میتواند در یکی از استادیومهای برزیل، در شش دقیقه چهار گل بر سرشان خراب کند. آن هم در نیمه نهایی جام جهانی؟
من عکاس آن مسابقه بودم و این لیست تجهیزات من بود:
-Nikon D4s Body x 2
-Nikon D4 Body
-Nikon 400mm F2.8
-Nikon 70-200mm F2.8
-Nikon 24-70mm F2.8
-Nikon 14-24mm F2.8
-Nikon 16mm F2.8
-TC 14e 1.4 converter
-Nikon SB800 Flashgun & battery pack
-Pocket Wizard MultiMax remotes
-Ethernet cables, card readers و data cards
-Macbook Pro و iPad 2 13inch