در ذیل، من روند تصحیح برای چهار عکس را نشان خواهم داد:
NIKON D800E + 24mm f/1.4 @ 24mm, ISO 100, 0.6 seconds, f/16.0
NIKON D800E + 35mm f/1.8 @ 35mm, ISO 100, 1.3 seconds, f/16.0
NIKON D800E + 14-24mm f/2.8 @ 18mm, ISO 100, 1/60, f/13.0
NIKON D800E + 24mm f/1.4 @ 24mm, ISO 100, 8 seconds, f/16.0
ساحل یخی در Jökulsárlón
اولین مثال از ساحل Jökulsárlón در ایسلند است. منظره شگفتانگیزی که برای عکاسان یک زمین بازی محسوب میشود. قلههای یخی در حال آب شدن از یک تالاب یخبندان بیرون زدهاند و به اقیانوس میریزند، جایی که بعضی آنها را موجها به ساحل میآورند. برای این که تعداد زیادی کوه یخی پیدا کنید، باید در یک روز خوب به آنجا سر بزنید ولی اگر شرایط مساعد باشند، جای بینظیری برای رفتن و عکس گرفتن است.
قبلا نوشتهام که نور خوب در عکاسی منظره (یا هر عکاسی دیگری) نوری است که برای سوژه عکس شما مناسب باشد. نیازی نیست شما از نورهای طلایی آسمان عکس بگیرید تا عکس خوبی از آب دربیاید. حتی گاهی اوقات ممکن است آن بدترین نوع نور برای یک صحنه خاص باشد! برای مثال اگر سوژه عکس شما درشت باشد، نورهای طلایی پیام مرکزی عکس را خنثی خواهند کرد و در نتیجه عکس از هم گسیخته به نظر خواهد رسید.
مطلب مرتبط:
–تنظیمات دوربین برای عکاسی از غروب پاییز
–۸ اشتباه ساده برای خراب کردن عکسهای منظره
عکس زیر یک مثال است. کوه یخی و نور پیامهای احساسی متفاوتی را میرسانند. علاوه بر آن، ترکیببندی ایستا میباشد. خطهای جذابی در تصویر وجود ندارند که به پسزمینه منتهی شوند و حس جنبش هم وجود ندارد. این برای وقتی که سوژه عکس تا این حد پویا میباشد، مناسب نیست.
رنگهای آسمان زیبا هستند و صحنه جذاب است اما پیام یا معنای عمیقتری در این عکس وجود ندارد. کوه یخی آبی و تیز است و آسمان نارنجی و ملایم است. چرا با یکدیگر جفت شدهاند؟ دلیل خوبی برای آن یافت نمیشود.
علاوه بر آن، خود سوژه عکس جای کار دارد. به هیچ وجه زشت نیست اما کوههای یخی دیگری با بافتها و شکلهای جذابتر در همان ساحل وجود دارند. بعد این عکس را گرفتم که سوژه عکس بهتر و ترکیببندی پویاتری دارد. که البته این یکی نیز از نظر پیام متفاوت بین نور و سوژه عکس بهبود نیافته است.
بیشتر بخوانید: استفاده از خطوط راهنما برای بهبود ترکیب بندی
پیشرفت داشتهام اما ترکیببندی بالا حالا کمی بینظم است و فهمیدن آن دشوار است. عکس پویاتر شد اما این کار را با در چشم کردن قله یخ در چشم بیننده انجام دادم. چگونه میتوانم با یک ترکیببندی سرراستتر همین حس حرکت را ایجاد کنم؟
راه حل من این بود که دوربینم را به جای مستقیم، کج بگیرم که دو مشکل را حل کرد. اول این که به ترکیببندی یک خط قوی مورب داد. امواجی که به سمت اقیانوس عقبنشینی میکردند باعث شدند حس حرکت بیشتری به وجود بیاید. دوم این که رنگ آسمان را به ناحیه آبیای که با شدت یخ جور درمیآید، تغییر داد. در نهایت به انتقال پیامی که از اول در سر داشتم نزدیکتر شد.
کارهایی که برای انجام باقی مانده بوده بودند، خیلی کم بودند: جذابترین کوه یخ را پیدا کن و در بستن قاب به اجزای اصلی آن بسنده کن. برای مثال، اگر کوه یخ میانی تنها کوه یخ موجود در این عکس بود و به آن نزدیکتر میشدم تا فضای بیشتری را در قاب اشغال کند، تقریبا میشد همان عکسی که میخواستم (با حواسپرتیهای کمتر و سوژه عکس براقتر). با این که کوههای یخی دیگری که در نزدیکی آن بودند باعث میشدند این ترکیببندی محال به نظر برسد، من چیزی که میخواستم را با عکس زیر به دست آوردم:
شانس آوردم که ابرها الگوی موربی را تشکیل داده بودند اما از آنجایی که میتوانید حدس بزنید، مسئله فقط آن جا رفتن و این عکس را گرفتن نبود. کار ترکیببندی و خلاقانه اینجا تقریبا به پایان رسیده بود. در هر قدم از مسیر من پیام و ایدهای که میخواستم برسانم را تصحیح میکردم و نتیجه شد عکس منظرهای که پیام آن انسجام بیشتری دارد.
Death Valley Sandstorm (طوفان شنی دره مرگ)
یکی از ترسناکترین و زیباترین شبهای عکاسی من در دره مرگ در Mesquite Sand Dunes اتفاق افتاد. آن هم زمانی که یک طوفان شن در حال نزدیک شدن به ما بود. بیشتر از یک ساعت با ماشینم فاصله داشتم اما خوشبختانه دو جیپیاس در دست داشتم. فضا از روشن و واضح به اقیانوس گردوغبار تبدیل شد. من همه عکسهای زیر را قبل از این که طوفان شن کل صحنه را در بر بگیرد، گرفتم اما دقایقی پس از گرفتن آخرین عکس (که آن را بیشتر از همه دوست دارم و هنوز به نمایشش میگذارم) میدان دید به طرز قابل توجهی کاهش پیدا کرد.
غافلگیرانه نیست که بگویم هدف من اینجا نمایش دراماتیک قدرت و شدت منظره بود. همچنین در منظرههایی مانند تپههای شنوماسه بسیار مهم است که تا حد ممکن حواسپرتیها را حذف کنیم. چرا که معمولا المانهایی وجود دارند که میتوانند از پیام احساسی شما به عنوان یک عکاس بکاهند. مانند ردپا، درختچه و یا دیگر نواقص موجود در شن.
اولین عکس مشکلات زیادی دارد. باز هم بین پیامهای آسمان و پیشزمینه اختلاف وجود دارد و در خود صحنه نیز المانهای حواسپرتکنی وجود دارند. اما عناصر اصلی عکس سر جای خود قرار دارند. سمت چپ آسمان بینظیر است با ابرهای تیره و طوفانیای که حس ترس و نیرومندی را القا میکنند.
اما بقیه عکس چند مشکل دارد. مثلا تپه شنی در پیشزمینه بافت جذابی دارد اما المان ترکیببندی نسبتا عجیبی است. مخصوصا اندازه آن غافلگیرکننده است و توجه را –با این که اهمیت کمتری دارد- از سوژه عکس اصلی عکس میرباید. سمت راست آسمان نیز به این عکس کمکی نمیکند. با یک منطقه روشن (تقریبا بشاش) که با پیام بقیه عکس متفاوت است.
شاید این مشکلات قابل بخشش باشند اما قسمت میانی عکس با تعداد زیادی حواسپرتی حتی از آن هم بدتر است. درختچههای روی تپه شنی دورتر چیزی به عکس اضافه نمیکنند اما تاکید را از روی بخشهای مهمتر عکس برمیدارند. همین مشکل برای شن تیره روی همان تپه شنی که تقریبا مانند حفرههای سیاه میماند و توجه را از المانهایی مانند کوهی در دوردست که از اهمیت بیشتری برخوردار است، میرباید نیز وجود دارد.
اینجور مشکلات همیشه قابل حل نیستند و ممکن است به مناظری بربخورید که حواسپرتیهای داخل آن قابل از بین بردن نباشند چرا که طبیعت این طور به نظر میرسد. اما در این مورد احساس کردم اگر بیشتر درون تپههای شنی فرو بروم، حواسپرتیهای داخل عکس کم میشوند و عکس بهبود مییابد. بنابراین، همین کار را کردم.
داشتم پیشرفت میکردم! هنوز اینجا حواسپرتیهایی وجود دارند (مخصوصا بخش سفید شن در سمت چپ قاب) اما ترکیببندی کلی بهتر شده است. دیگر پیشزمینه از سوژه اصلی ما که در پسزمینه قرار دارد، توجه را نمیرباید. برعکس چشم را به سوی مناظر دوردست میکشاند. پس چه مشکلاتی هنوز باقی ماندهاند؟
یکی از بزرگترین مشکلات این است که خط موجود در پیشزمینه خیلی پویا نیست. مستقیم به بالا و پایین میرود در حالی که یک خط مورب پتانسیل بیشتری دارد. مثل همان که در مثال قبلی دیدیم. و با تلاشی که در حذف المانهای حواسپرتکن در سمت چپ قاب داشتم، ترکیببندی نسبتا دچار عدم تعادل شده است. ایدهآل من این بود که کوههای در دوردست بیشتر در مرکز قرار بگیرند. حرکت بعدی من این بود که کمی بیشتر راه بروم تا این دو مشکل را حل کنم:
ترکیببندی و پیام تا حدود زیادی درست شدهاند و مشکلات باقیمانده کم هستند. اگر دوربین من این لحظه خاموش میشد از عکسی که گرفته بودم راضی بودم اما همیشه جا برای تصحیح بیشتر وجود دارد. حتی وقتی از یک عکسی خیلی خوشتان آمده است، یک نگاه به آن بیاندازید و ببینید کدام المانها جای بهتر شدن دارند.
بیشتر بخوانید: با رعایت این نکات ترکیب بندی عکسهایتان را متفاوت کنید
اینجا با این که ترکیببندی از مثال قبلی بهتر است و به تعادل بیشتری رسیده است، نوک تپه شنی سمت چپ کمی آزاردهنده است. میتوانم آن را crop کنم اما این باعث میشود تقاطع تپههای شنی و کوه به لبه عکس نزدیک شود. من دوست دارم لبههای عکس نکات (مثلا دو خط متقاطع) و حواسپرتیهای ترکیببندی مینیمالی داشته باشند و ترجیح میدهم مرزهای عکس تا جایی که میشود همانند یک قاب طبیعی و ادامهدار به نظر برسند.
یک مشکل دیگر آن است که بخش پایینی عکس نسبتا خالی است. باز هم میگویم که این به معنای پایان دنیا نیست اما شاید نزدیکتر شدن به پیشزمینه به من کمک کند ترکیببندی پویاتری داشته باشم و این مشکل را نیز حل کنم. همچنین باعث میشود تپه شنی سمت چپی بزرگتر به نظر برسد و بدون نشان دادن قله آن بتوانیم cropش کنیم. این عکس اینطور به نظر میرسید:
حالا کار تمام است. نه تنها ترکیببندی بسیار بهتر شده است بلکه قسمت جلویی طوفان شن تقریبا به من رسیده است (نگاه کنید چگونه وضوح تصویر در نقاط سهگوش تیز در سمت چپ هر عکس تغییر داشته است). حالا یک المان دراماتیک اضافه شده است که با پیام مورد نظر ما جور درمیآید! رنگهای صورتی و زرد آسمان نیز رفتهاند و آبی تیره جای آنها را گرفته است.
با این وجود و با این که من رنگ آبی را اینجا دوست دارم، تصمیم گرفتم که یک عکس سیاه و سفید پیام من را بهتر منتقل میکرد. با رنگهای تیره و کنتراست بیشتر خامتر به نظر میرسد. اگر بدانید که دقیقا چه احساساتی را میخواهید منتقل کنید، پسپردازش به یک المان خلاق حیاتی تبدیل میشود. امیدوارم از عکس نهایی خوشتان بیاید:
Rocky Mountain Winter (زمستان کوههای راکی)
اگر تا به حال سعی کردهاید از یک تپه پوشیده از برف در ارتفاع 3000متری بالا بدوید برای این که به موقع برای دیدن طلوع خورشید در یک مکان خاص حاضر شوید، لابد شما هم مثل من یک عکاس منظره بدون تواناییهای مدیریت زمان هستید. اما با این که وقتی به منظره رسیدم پاهایم بسیار خسته بودند، این طلوع خورشید تا مدتها در یاد من خواهد ماند. عظمت و سرمای زیبای آن بیاندازه شگفتانگیز بودند.
هرچند اولین تلاش من برای گرفتن عکس خیلی خوب از آب درنیامد. پسزمینه صحنه خارقالعادهای را نشان میدهد ولی توده کوچک سنگها در پیشزمینه چشمنواز نیستند و به نظر نمیآید عمدی گرفته شده باشند.
به درخت افتادهای که در قاب کشیده شده است، توجه کنید. احساس کردم این المان میتواند چیزی را که عکس به آن نیاز دارد، به آن اضافه کند: یک اتصال بین پیشزمینه و پسزمینه و یک ترکیببندی سادهتر. نزدیکتر شدم و عکس بعدی در روند کار من این شد:
این خیلی بهتر به نظر میرسد با این که ترکیببندی جدید مشکلات خودش را دارد. با این که پیشزمینه سادهتر است و شکل زیباتری دارد، هنوز تودهای سنگ در سمت چپ و یک بخش خالی یخ در سمت راست قرار دارد. علاوه بر آن، درختهای سمت چپ توسط بالای قاب قطع شدهاند.
همچنین ابرها با این که قطعا جذاب هستند، بیش از آن چه دلم میخواهد مرکز را پوشاندهاند. شانس آوردم چرا که سریع حرکت میکردند و کوه را نمایان میکردند و میپوشاندند. قدم بعدی من روشن بود: ترکیببندی عمودی بگیرم و صبر کنم تا ابرها جدا شوند. نتیجه شد همان چیزی که از اول میخواستم و با کمی آزمایش آن را به واقعیت تبدیل کردم.
Vestrahorn at Blue Hour (وستراهورن در ساعت آبی)
آخرین تصویری که در این مقاله آن را پوشش خواهم داد کوه معروف وستراهورن در ایسلند خواهد بود که از Stokksnes peninsula آن را گرفتهام. ساعت آبی در ایسلند نزدیک تابستان میتواند تا چند ساعت به طول بیانجامد. چرا که خورشید ساعتهای زیادی را زیر خط افق میماند. اینجا زمان زیادی برای تصحیح عکسهایتان دارید!
در این مورد، اولین عکس را موقعی گرفتم که در حال نزدیک شدن به وستراهورن بودم و به شکلی در شن برخوردم که از آن خوشم آمد. البته به نظر من این عکس خیلی خوب نیست. ساختار موجود در پیشزمینه بیش از حد بزرگ و کسلکننده است. نور آبی نیز در بهترین حالت خودش نیست و ابرها صاف هستند و به غیر از خود کوه جذابیت دیگری وجود ندارد.
به نظرم آمد یکی از بهترین روشها برای این که عکس را جذابتر و پویاتر کنم این بود که به اقیانوس (سمت راست عکس بالایی) نزدیک شوم که ببینم میتوانیم پیشزمینه بهتری پیدا کنم یا نه. خیلی زود آسمان روشنتر شد و کوه در سایه بیشتری فرو رفت که خوب به نظر میآمد. به شدت عکس افزود که با حس این کوه بیشتر جور درمیآمد.
عکس بعدی نور بهتری از عکس اولی دارد اما توده شن حواسپرتکن جای خودش را به یک ساحل آبزده عجیب و غریب داده است. پیشزمینه هنوز جذاب نیست و جای زیادی برای بهبود وجود دارد.
حالا نوبت چه کاری است؟ اول نیاز دارم کمی از آب دور شوم تا منطقه بزرگ موجها در عکس نباشد. چرا که خیلی خوب به نظر نمیرسد. علاوه بر آن، باید پیشزمینهای پیدا میکردم که خوب باشد. اگر یک الگوی زیبای موج پیدا میشد… که شد:
حالا میدانستم دقیقا چه عکسی میخواهم. این 90% عکس نهایی بود اما متوجه شدم که اگر دوتا از این الگوهای کف در پیشزمینه داشته باشم، خیلی جذابتر خواهد بود. بعد از چند دقیقه منتظر ماندن، دو موج ساحل را شستند و کفی به جا گذاشتند که ترکیببندی را درست میکرد. این همان چیزی بود که تمام مدت دنبال آن بودم.
NIKON D800E + 24mm f/1.4 @ 24mm, ISO 100, 8 seconds, f/16.0
نتیجهگیری
با این که ممکن است گاهی اوقات اتفاق بیفتد، کم پیش میآید اولین عکسی که از یک صحنه میگیرد بهترین باشد. از خودتان بپرسید –صادقانه و با ذهنی باز- که کدام المانها به درد میخورند و کدام یک خوب نیستند. این گونه قادر هستید بیشتر عکسهایتان را در میدان، زمانی که هنوز دیر نشده است، تغییر دهید و بهتر کنید.
عکسهای بالا فقط چهار عکس از تعداد زیادی عکس از پورتفولویوی من هستند. بیشتر از نصف عکسهای من داستانهای مشابهی دارند. امیدوارم دیدن کل این مسیر از نقطه A به نقطه B به جای این که فقط نسخه نهایی آن را ببینید به شما در درک چگونگی عکس گرفتن کمک کند. و برای این که از چیزی که واقعا در ذهن دارید عکس بگیرید، حتی اگر همان ابتدا آن را به صورت آگاهانه تشخیص ندهید. برای این که به آنجا برسید باید ترکیببندی خود را عوض کنید، به این طرف و آن طرف بروید و به عکسهای قبلی خود توجه کنید اما نتایج همیشه ارزش این تلاشها را دارند.