رابرت کاپا کودکی نسبتا خوبی داشت و با وجود اینکه خیلی در تحصیل موفق نبود اما به راحتی با بقیه ارتباط برقرار میکرد. در دوران نوجوانی او با گروهی از فعالان دانشآموزی همراه شد. با وجود اینکه او هیچگونه فعالیت سیاسی نداشت اما ارتباط نزدیک وی با گروه باعث شد که مورد توجه پلیس مجارستان قرار بگیرد و بعدا برای فعالیتهای کمونیستی احتمالی که داشت مورد بازجویی قرار بگیرد. او در بازداشت توسط بازجوها مورد شکنجه قرار گرفت اما پس از مدتی که متوجه شدند هیچ مدرکی بر علیه او وجود ندارد، آزاد شد. به تصور خیلیها یکی از مشتریان ثروتمند پدرش ترتیب آزادی او را داد و وی بلافاصله پس از آزادی مجارستان را ترک کرد.
آموزشهای اولیه
او در سن 17 سالگی به خروج از کشور وادار شد. کاپا در سال 1931 به برلین رسید و توانست بلافاصله در رشتهی علوم سیاسی دانشگاه Deutsche Hochschule Für Politik بورسیه بگیرد اما پس از مدت کمی از کلاسهای خودش خسته شد و به سختی میتوانست مخارج مربوط به غذا و خوابگاه را پرداخت کند. والدین کاپا دیگر نمیتوانستند برای او پول بفرستند و مجبور بود روشی برای تامین مخارج خودش پیدا کند. با وجود علاقهای که به خبرنگاری داشت اما عکاسی را به عنوان یک منبع درآمد ثابت انتخاب کرد.
رابرت کاپا دربارهی این تصمیم خودش میگوید: «در حالی که من تحصیلات خودم را دنبال میکردم اما نتوانستم آرزوی پدر و مادرم را برآورده کنم و به همین خاطر تصمیم گرفتم عکاسی را ادامه دهم که نزدیکترین رشته به خبرنگاری برای کسی بود که نمیتوانست با زبان فرانسوی صحبت کند». یکی از دوستان کاپا او را به یک عکاس به نام اتو آمبر معرفی کرد و او در آژانس عکاسی آمبر به نام Dephot مشغول به کار شد. کاپا کار خودش را به عنوان دستیار اتاق تاریک آغاز کرد اما به سرعت رشد کرد و یاد گرفت که چگونه با دوربینهای لایکا آژانس عکاسی کند. او در تابستان سال 1932 دانشگاه را ترک کرد تا شغل عکاسی را ادامه دهد.
در ماه نوامبر همان سال او اولین ماموریت بزرگ عکاسی خودش را دریافت کرد و از وی خواسته شد که از سخنرانی لئون تروتسکی در کپنهاگ عکاسی کند. عکسهای تروتسکی بخش بزرگی از یک داستان مجلهای بودند و برای اولین بار اسم کاپا به عنوان عکاس در کنار عکسها چاپ شد. با وجود اینکه کارهای بیشتری به او محول میشد اما با رشد حزب نازی او مجبور شد برلین را در سال 1933 ترک کند. او در تابستان توانست اجازهی ورود به مجارستان را برای ملاقات با خانوادهی خودش دریافت کند و چند ماه بعد از آن در پاریس مستقر شد.
اولین ماه زندگی رابرت کاپا در پاریس خیلی سخت بود و طبق گفتهی یک عکاس به نام الکس کرشاو او مجبور شد دوربین خودش را بفروشد و حتی برای تامین غذا در رودخانه سین به ماهیگیری بپردازد. اما وقتی که دیوید چیم سیمور را در یکی از کافههای پاریس ملاقات کرد اوضاع عوض شد. او از طریق چیم با هنری کارتیه برسون آشنا شد و این سه تا پایان عمر با هم دوست بودند.
با این وجود کاپا هنوز هم از لحاظ مالی دوران سختی را میگذراند تا اینکه یکی از دوستان و همکاران او از Dephot به پاریس آمد و به او کمک کرد اولین پروژه بزرگ عکاسی خودش را از زمان انتقال به پاریس پیدا کند. در این ماموریت او به اسپانیا رفت و از یک بوکسور به نام پائولینو و یک بالونیست (فردی که با بالن پرواز میکند) به نام امیلیو هررا عکاسی کرد.
در همین زمان بود که رابرت کاپا با یک زن سوئیسی که در پاریس زندگی میکرد، به نام گردا پوهوریلس (بعدا اسم او به گردا تارو تغییر کرد) ملاقات کرد. مثل کاپا او نیز یک سال قبل و زمانی که هیتلر قدرت گرفته بود به پاریس فرار کرده بود. این دو به صورت عاشق یکدیگر شدند و با یکدیگر کار و زندگی میکردند.
[relatedpost post=”147843″]
پوهوریلس نقش خیلی مهمی در تغییر خط شغلی کاپا داشت. او زمانی که در آژانس بینالمللی عکس آلیانس بود کارهای کاپا را به نام یک عکاس آمریکایی افسانهای به نام باب کاپا تبلیغ میکرد. پوهوریلس با گفتن اینکه عکسهای کاپا مربوط به یک عکاس مشهور آمریکایی است که عقیده دارد فرانسویها پول خیلی زیادی برای عکسهای او نمیپردازند توانسته بود عکسهای کاپا را به سه برابر قیمت یک عکاس فرانسوی به فروش برساند. آژانسهای عکس فریب خورده نیز عکسهای او را خریداری میکردند. اما پس از اینکه آژانسهای عکس متوجه شدند فریب خوردهاند او مجبور شد اسم خودش را به صورت کامل تغییر دهد و با اسم رابرت کاپا به فعالیت مشغول شد. به فاصله خیلی کمی نسبت به این اتفاق گرده پوهوریلس هم نام خانوادگی خودش را به تارو تغییر داد. کرنل، برادر کاپا نیز که عکاس بود همین مسیر او را ادامه داد و اسم خودش را به کرنل کاپا تغییر داد.
پس از تغییر اسم تقاضا برای عکسهای کاپا افزایش یافت. او که به عنوان یک عکاس آزاد فعالیت میکرد ماموریت زیادی در پاریس و اطراف آن دریافت کرد. اولین ماموریت مهم وی به عنوان یک عکاس جنگ در سال 1936 به او محول شد و مجلهی Lucien Vogel of Vu او را برای پوشش جنگ در حال آغاز در اسپانیا به این کشور فرستاد. او به همراه گردا تارو به این کشور سفر کرد و هواپیمای آنها سقوط کرد اما به طرز معجزهآسایی آسیب ندیدند. او در سال 1936 در اسپانیا توانست عکس معروف خودش «سرباز در حال سقوط» را ثبت کند. در زمان ثبت این عکس، کاپا گفت: «برای عکاسی در اسپانیا به هیچ حقهای نیاز نیست. شما نیاز نیست دوربین خودتان را به شکل خاصی نگه دارید. تصاویر همه جا وجود دارند و شما فقط باید آنها را ثبت کنید. حقیقت این است که بهترین پروپاگاندا، فقط یک عکس خوب است.» عکسهایی که او از جنگ داخلی اسپانیا گرفته بود در نوامبر 1936 در مجلهی لایف منتشر شدند و همین موضوع سرآغاز همکاری بلند مدت رابرت کاپا با این مجله بود.
با اینکه بودن او در اسپانیا یکی از نقاط اوج حرفهای رابرت کاپا بود اما با یک تراژدی شخصی هم برای او به همراه بود. همسر او گردا تارو که در ژولای 1937 و زمان بازگشت کاپا به پاریس در اسپانیا مانده بود از دنیا رفت. گردا تارو به عنوان اولین عکاس زن که در زمان پوشش جنگ از دنیا رفته بود شناخته شد و مرگ او تاثیر بسیار شدیدی روی کاپا گذاشت. او هیچوقت نتوانست به صورت کامل از دست دادن تارو را قبول کند و با وجود اینکه با چندین نفر رابطه نزدیک داشت اما هیچوقت ازدواج نکرد.
دوران بلوغ
کاپا که با پوشش جنگ اسپانیا توانسته بود مشهور شود از لحاظ حرفهای خیلی پیشرفت کرد. او در سال 1938 شش ماه را در ژاپن گذراند و یک فیلم مستند دربارهی جنگ چین و ژاپن تهیه کرد و پس از آن نیز به عکاسی از این جنگ پرداخت و اولین عکسهای رنگی از یک جنگ را ثبت کرد. او سپس به اسپانیا برگشت تا سقوط این کشور به دست ژنرال فرانکو را ثبت کند. زمانی که در اسپانیا بود او با نویسندگانی مثل ارنست همینگوی و مارتا گلهورن دوست شد که هر دو در حال انجام ماموریت بودند. زمانی که مجلهی تایم یک داستان از زمان زندگی همینگوی در اسپانیا چاپ کرد، در آن از عکسهای رابرت کاپا استفاده شد. در این زمان آثار او به شدت معروف بودند و در دسامبر 1938 یک مجوعه عکس از آثار او از اسپانیای تحت تاثیر جنگ با عنوان «بزرگترین عکاس جنگ در دنیا: رابرت کاپا» منتشر شد. سالها بعد و در سال 2007 یک چمدان حاوی 4500 عکس نگاتیو از جنگ داخلی اسپانیا که توسط کاپا، تارو و چیم گرفته شده بودند در مکزیک پیدا شد. این چمدان که تصور میشد گم شده است به سوژه اصلی یک فیلم مستند به نام چمدان مکزیکی تبدیل شد و یک نمایشگاه نیز در مرکز بینالمللی عکاسی که توسط برادر رابرت کاپا بوجه آن تامین میشود در مورد آن برگزار شد.
در سال 1939 و با شروع جنگ جهانی دوم، رابرت کاپا بار دیگر مجبور به فرار شد و این بار برای ملاقات مادر و برادر خود که اکنون در نیویورک زندگی میکردند به آنجا سفر کرد. او که برای مجله لایف کار میکرد چندین ماه را در مکزیک گذراند و از انتخابات ریاست جمهوری این کشور عکاسی کرد. با این وجود عطش کاپا برای فعالیت قابل سرکوب نبود و به همین خاطر در سال 1941 او به انگلیس برگشت تا جنگ جهانی را پوشش دهد. او در مارس 1943 با نیروهای متفقین به خط مقدم در شمال آفریقا فرستاده شد و بعدا نیز جنگ را در ایتالیا پوشش داد. او در طول جنگ تعداد زیادی عکس مهم گرفت اما هیچکدام از آنها به اندازه عکسی که از اولین گروه سربازان آمریکایی که در روز شروع به کار (D-Day) به نورماندی رسیده بودند مشهور نشد. آخرین عکسی هم که در جنگ جهانی دوم گرفت، زمانی بود که با چتر نجات به همراه سربازان آمریکایی برای گرفتن شهر لایپزیگ همراه شد.
فشارهای ناشی از جنگ و دیدن مرگ افراد در نزدیکی خودش، نهایتا تاثیرش را روی کاپا گذاشت. علاوه بر یک دوره بیماری مالاریا در ایتالیا او از افسردگی و خستگی نبرد هم رنج میبرد. اما پس از سالها پوشش ترسهای ناشی از جنگ برای پوشش آزادی پاریس به همراه ارنست همینگوی برگزیده شد. آنها به دلیل اینکه کاپا از همینگوی در حالی که داخل یک چاله افتاده بود عکس گرفته بود به مشکل خوردند. همینگوی باور داشت که کاپا برای احمق جلوه دادن او از وی عکس گرفته است. با اینکه آنها بعدا با هم دوست بودند اما پس از این حادثه هیچوقت نتوانستند مثل روز اول با یکدیگر نزدیک باشند.
[relatedpost post=”125691″]
با وجود جدی بودن آثار کاپا اما او به خوبی میدانست که چگونه از زندگی لذت ببرد و گروه بزرگی از دوستان سلبریتی داشت. با وجود دوستی با همینگوی و گلهورن با نویسندگان دیگری مثل جان استینبک سفر کرده است با کارگردانان و بازیگرانی مثل جان هوستون و جن کلی دوست بوده است و پابلو پیکاسو و خانواده او را نیز به خوبی میشناخته است.
[relatedpost post=”145241″]
اواخر عمر
او که به دلیل دوستی با اینگرید بریگمن مدت کوتاهی را در هالیوود زندگی کرده بود هیچوقت آنجا را مثل خانهی خودش نمیدانست و پس از مدتی دوباره به پاریس برگشت تا حرفه خودش به عنوان یک فتوژورنالیست را ادامه دهد. در این زمان او و گروهش از سوء استفادهی مجلات بزرگ از عکاسهای آزاد خسته شده بود و به همراه دوستانش تلاش کرد شرایط را پس از بازگشت به پاریس تغییر دهد. در سال 1947 و به همراه هنری کارتیه برسون، جورج راجر، دیوید چیم سیمور و ویلیام وندیور آژانس عکس مگنوم را تاسیس کردند که یک آژانس اشتراکی بود و اعضای آن میتوانستند حق کپیرایت تصاویر را برای خودشان حفظ کنند. او بعدا در مورد تاسیس آژانس مگنوم عنوان کرد «چرا اجازه دهیم بقیه از ما سوء استفاده کنند؟ اجازه دهید خودمان از خودمان استفاده کنیم.» آژانس مگنوم که اکنون بیش از 100 عکاس از سراسر جهان در آن عضو هستند هنوز در حال فعالیت است و به تبلیغ آثار و میراث کاپا مشغول است.
ماموریتهای مشهور کاپا پس از جنگ جهانی دوم عبارتند از پوشش روسیه به همراه جان استینبک و بازگشت به اسرائیل برای پوشش جدایی این کشور و جنگی که پس از آن رخ داد. عکسهایی که او در روسیه گرفته بود بلافاصله باعث شد او با دولت این کشور به مشکل بخورد و حتی بدتر از آن پولهایی که او از فروش این عکسها به مجلهی Ladies Home Journal به دست آورده بود باعث جلب توجه FBI شد. او تا دههی 30 میلادی در این مورد در FBI پرونده داشت و ارتباط او با کمونیسم مورد شک و شبهه بود. عکسهایی که او در روسیه گرفته بود نیز شواهد را تکمیل میکرد و در نهایت در سال 1953 پاسپورت او توسط آمریکا برای چندین ماه محدود شد و کاپا مجبور شد یک بیانیه رسمی برای FBI مبنی بر اینکه هیچوقت عضو حزب کمونیست نبوده است بنویسد. پاسپورت او در نهایت تمدید شد اما برای بازدید از کشورهای «پرده آهنین» با محدودیت مواجه بود. این تجربه ناخوشایند با کمر درد شدید و یک دوره کوتاه بستری در بیمارستان همراه بود.
آخرین ماموریت مهم کاپا در آپریل 1954 آغاز شد و او برای کار با انتشارات ماینیچی به ژاپن سفر کرد. زمانی که در این کشور بود مجله لایف به او پیشنهاد داد که به عنوان عکاس جایگزین جنگ فرانسه در مرز هند و چین را پوشش دهد. با اینکه او از عکاسی جنگ و دردسرهای آن خسته شده بود اما این ماموریت را قبول کرد. زمانی که با یک کاروان در دلتای رود سرخ (ویتنام) سفر میکرد و در حالی که مشغول عکاسی از سربازانی بود که در حال پیشروی هستند توسط یک مین کشته شد. او که در آن زمان 40 ساله بود به شکلی که بخش زیادی از عمر حرفهای خودش را گذرانده بود کشته شد: در خط مقدم و به همراه دوربین خودش. ژنرال رنه کوگنی هم اعلام کرد که کاپا به عنوان یک سرباز و در بین سربازان دیگر کشته شد.
عالی بود